دلنوشته های فاطمه اروانه از رسانه آی ریتم

دکلمه و نوشته جذاب و زیبا از فاطمه اروانه

جهت دانلود دکلمه روی دانلود اثر کلیک کنید

دکلمه و شاعر: فاطمه اروانه

+ آبان ماه +

آبان لعنتی همان ماهی است که گریزانم ازش

و به هم میخورد حالم ازش

+ عشق یعنی +

عشق یعنی نرسیدن بهش

یعنی اشک های بعدش

عشق یعنی گم شدن و عاقبت در آغوشش پیدا شدن

عاشقی برای هرکسی یه معنا دارد

و برای من فقط در رنگ چشمانش جریان دارد

چه کسی گفت که بسوزد پدر عشق؟! چه زیبا گفته بود

آتش بیوفتد بر در خانه ی ویران شده اش

که این چنین خانه خرابمون نمود

+ پرواز با بال شکسته +

با بال شکسته پر بزن عمق افق را

که هیاهوی هر انسانی تماشا دارد

همچنین از ارتفاع

زمین شباهت به همان

جنگ میان مورچه ها بر سر خرما دارد

+ رفیق واقعی +

به تاج و تخت خواهی رسید

زمانی که فقط خدا تنها رفیقت باشد

اگر که میخواهی زمین در اختیارت باشد

+ پاییز +

می آید دوباره پاییز که شود در دلم غصه ها لبریز

دوباره پاییزه لبخندم چقدر غم انگیزه

بازم برگام دونه دونه میریزه

همچنان خش خش برگو تنهاییام

فصل بی کسیمو افسردگیام

من بی تو سوز سرمای پاییزم و همان قطره اشکی هستم

که از چشم کسی میریزم

تو سفر کن به حوالیه دل یخ زده

و غم انگیزم با پرستو های عاشق

با پریدن های دائم

تو فقط یه نیم نگاه کن و ببین

که میان عالم ویران شده ام

در پس هرقطره از باران چه اشکهاییست که شده پنهان

+ آتش سوزان +

من همان آتش سوزانم

که از دریا گذر کردو ولی خاموش نشد

+ روز جدایی +

آنان که در روز جدایی خنده ها برما زدند باشد

که در روز وصال بر ریش شان لبخند زنیم

+ نوشتن من +

من بازم مینویسم

حتی اگر که مغزم هی تیر بکشه

هرچقدرم که دردام توی سرم جیغ بکشه

+ مادرانه +

خداوندا اگر از عمر من خواهی بکاهی

باید به عمر مادرم صدبار بیفزایی

+ زندگی +

لعنت به زندگی و نفرین به اعتماد

تنم زخمی و روحم خدشه دار

با ریسمانی که به اسمانش بافتم مرا کشید به دار

رسم عاشقی اگر مرگ بود

این تنم آماده بود

پشیمانی ات از بهر چه بود جانا

گفتی بامن عاشقی کن

لحظه هایت را فقط بامن سپری کن

عهد و پیمان بستمو ایمان قوی کردم

قسم خوردم به قرآنت که تا اخر گرفتارت بمانم

+ مجادله با خداوند +

خداوندا بهت گفتم رسیدن به افق که آرزومه

تو به من گفتی که نه کارت تمومه

گفتم نمی بازم دیگه این زندگیمو

گفتی تموم زندگیت بنده فقط به تار مو

گفتم یه فرصتی بده گفتی تو اول خودتو نشون بده

گفتم غلط کردم گفتی فراموش کردم اشتباه تو

گفتم برایت بنده ی بی ارزشم

من چاکرم الهی قربونت برم

گفتی به من بسه دیگه زبون نریز

گفتم بیا غم هاتو رو سرم بریز

گفتم که عاشقم دگر

گفتی که من خواستم مگر؟!

+ روزگار نامرد +

این روزگار نامرد از بسکه نارفیقه

دلم شکست خداجون زخم دلم عمیقه

+ همسو شدن با خدا +

من با آن خواب عمیق در کوچه باغ های کودکی

به دنبال قاصدکی از کوی خود دور شدم و باخدا هم سو شدم

+ کما +

بیداری ما فقط در آن خواب بود

خوابی سرشار از آرامش بدون کش مکش

+ یوسف +

در انتهای چاه اگر دقت کنی روزنه ی نور به سمت بالاست

یوسف زمانه باید شد که از آخر یک چاه عمیق عزیز مصر شد

+ خواهرانه +

در وصف خواهرانم این زبانم قاصر است

عزیزانم با من پیمان ببندید که دگر از طالعم اشکی نریزید

میدونید آخه واسم خیلی عزیزید

+ سیم خاردار +

زندگی قصه ی سیم خارداریست

که به اجبار همش اطراف من میپیچد

+ جنگ +

با زمانه جنگیدن هنر میخواهد و دل و جگر پوز

این زمانه را به خاک کشیدن هنر است

+ هنر +

من میخندم مدام به ریش دنیا

من میخندم حتی تو اوج دردام

+ انفرادی +

حکمش سنگین بود

تنهایی مفرط شبیه انفرادی چون که جرمش عاشقی بود

+ چال گونه +

تو خودت میدانی که چه بسیار شده ای در این تنم

و چه آسان شدی همه کسم

کاشکی بدانی که چقدر جان و جهانی

و ببینی که چطور آب میشود قند میان دل من

تنها با یک لبخنده تو

فقط بخند برای من

زیرا که گیر افتاده ام از چال گونه ات به پیش چاه قلبت

+ رفتن غصه +

سوگند به آن لحظه ی شادی که گذشت

غصه ام خواهد رفت نه تو میمانی نه غم

و نه هیچ یک از آدمک های قشنگ

+ نارفیقی +

آنان که سرسفره ی ما نان خوردند

دیدی که چطور بر سر بیماری ما گم بودند

+ خدا +

خدا را می توان

در لابه لای خنده ی گلبرگ های منتظر باران تماشا کرد

همچنین در رعد و برق آسمان هم میتوان خدا را پیدا کرد

+ چشمان اشکی +

از دوچشمان پر از اشکم چقدر خون میچکد هردم

نمیفهمی بی تو چی میکشم

مثل تیغ روی رگم میکشن

شب گریه هام توی چشام جیغ میکشن

+ قرص +

مشت مشت قرص خوردمو

در پشت هر خندم که غوغا میکند

این تن بیمار من هم باهمه دردها مدارا میکند

+ ببر وحشی +

یک ببر وحشی است درونم

که همش میترسم نکند خام شود

رام شود، نکند خر بشود

باز بخورد فریب عشق خانمان سوز را

+ شاعر +

عاقبت من هم که از تنهایی بسیار

خود شاعر شدم

از بسکه در کنج اتاقم درد کشیدم

که دگر یک نقاش ماهر شدم

+ دلتنگی +

تنگ شده این دل وامونده

واسه ساز و آوازم که از همه عمرم دیگه جامونده

+ گناه +

تاوان گناه و اشتباهم مرگ نبود

مردن من افتادن برگ نبود

+ دریای طوفانی +

در عشق تو غرق شده ام

سخت است نجات جان من

دریای طوفانی ز من یک ناخدای قهرمان ساخته

من از دریای نا آرام گذر کردم

من از آن همه غصه های بی پایان گذر کردم

محال است آدمی از گذر طوفان و باد رفتن نیاموزد

محال است که به تو زندگی آرام قدرت را بیاموزد

+ ویلچر +

من از روی ویلچر هم برای خودم عالمی داشتم

ویلچر که نه

برای من تخت پادشاهی بود

و حکومتم از همان جا شروع شد

من از نگاه ترحم آمیز انسان ها بازی با کلمات را یاد گرفتم

و قلم به دست شدم

تا بتوانم زندگی را از بالای ویلچر به کاغذ بکشم

+ عشق زمینی ها +

این دل نفرین شده ام در عشق تو غرق شده است

عاشقیه! آدم ها را هرگز نمیخواهد دگر

عشقشان ارزانیه روح و روان خودشان باشد

چرا که ادعای آدما عشق نیست

فقط یک منجلابی بیش نیست

گاهی هرآنچه دستو پا هم بزنند بی فایده است

بیشتر به گل خواهند نشست

وقتی که آغوش پر از مهر تو جایگاه من است

عشق زمینی ها برای خودشان باشد

دلم هرگز نمیخواهد ..!

+ جوانی +

منجلابی که در آن گیر کردم

تقصیر خودم بوده من از بسکه جوانی کردم

+ مو هام +

یه روزی عاشق موهام شد و از ته کچل کردم

نمیدانم اگر به چشمانم دلش را میسپرد باید چه میکردم

+ ضربه مغزی +

ضربه را کسانی به سر بنده زدند

که در پیش خودم ضربه زدن آموختند

+ قلبم +

چه حالی داره قلبم یه دنیا غصه و غم

+ اشتباه محض +

دل به چشمان تو بستن قطعا اشتباه محض شده

ای کاش بسوزد پدر دلی

که چشمانش به این اشتباهات بسته شده

+ عشق خدا +

عشق تو دردم مداوا می کند

یاد تو همچون مسکن جاری

در شریان این تنم که غوغا می کند

چه بدانی چه ندانی تو چقدر عمیق رسوب کردی

در این تن چه بخواهی چه نخواهی

بر نمیدارم دگر دست از سرت من

+ دنیا +

ریش دنیا هم سفید کردم

من از بسکه سماجت کردم از بهر نجات جان خود

+ اغما +

من با آن خواب عمیق در کوچه باغ های کودکی

به دنبال قاصدکی از کوی خود دور شدم

و با خدا هم سو شدم

+ آغوش خدا +

نوشته هام اگر بوی غم داره

چون زندگیم فقط تورو کم داره

آغوش تو به من یک دنیا احساس هدیه کرد

نوازش تو بود فقط

که تن یخ زده ی منو دوباره زنده کرد

فاطمه اروانه شاعر و نویسنده خوش ذوق معاصر، که پیش از تصادف و ضربه مغزی که برایش اتفاق افتاد خواننده بود و اکنون نویسندگی می کند. مهم هنری است که دارد، زمینه ها میان و میرن و این هنر اوست که تا ابد همراهش است؛ حال چه در خوانندگی باشد و چه در نویسندگی ! هم چنین به زودی قرار است داستانی از واقعیت های زندگی اش را به صورت کتاب چاپ کند. 

دلنوشته های فاطمه اروانه

+ آیدی اینستاگرام فاطمه اروانه +

Fatemeh.Arvaneh@